دلیل ننوشتنم بدیهی‌ست: به اندازه‌ی کافی زندگی نمی‌کنم. برای نوشتن باید تجربه کرد. همان‌طور که خوش‌مشرب بودن و هم‌صحبت خوب بودن تجربه‌ی زندگی می‌خواهد. فکر می‌کنم تجربه‌ای که منجر به نوشتن/ صحبت کردن شود کافی‌ست یکی ازین دو شرط را داشته باشد: جدید باشد، یا اگر تکراری‌ست آن شخص در قیاس با زمان بارهای دیگری که تجربه‌اش کرده آدم متفاوتی شده باشد. 

به اندازه‌ی کافی زندگی نمی‌کنم. حرف چندانی هم برای نوشتن یا گفتن ندارم. نتیجه‌ای هم از این روزها گرفته‌ام: زندگی‌ای که یک‌نواخت و بدونِ تجربه باشد کیفیتِ زمان تنهایی آدم را پایین می‌آورد. به دو دلیل، یکی اینکه داده‌ی جدیدی برای پردازش در دست ندارید تا در تنهایی مشغولش باشید، و به این دلیل که مقدار زیادی انرژی از دست نداده‌اید تا در تنهایی استراحت» کنید. استراحت بعد از کار سخت است که معنی می‌دهد. 

درهرحال، به نظر می‌رسد با شتاب عجیبی در حال کسالت‌آور شدنم. امیدوارم اگر به طور کامل کسالت‌آور شدم ابله هم بشوم. اگر بلاهت هم باشد دیگر نمی‌فهمم چقدر کسل‌کننده‌ام، راحت‌تر زندگی با خودم را تاب می‌آورم. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها