یک آهنگ از بلک‌کتز و لس‌آنجلس» جلال همّتی را برای برادرم فرستادم که حالا رسیده آن سر دنیا و بی‌که حواسش باشد دیگر دوازده ساعتی اختلاف زمان داریم شش عصر پیام می‌دهد: چرا بیداری کفتار؟». تخته وایت‌بوردش را بلند کردم و لیست کارهای به تعویق‌افتاده را نوشتم، کتاب‌های قرضی پس‌داده نشده،  کارت غیرفعّال، پی‌گیری کارت ملّی و دندان‌پزشکی و امثالهم. بعد چهارزانو نشستم روی تخت و زل زدم به روبه‌رو. راستی‌راستی ذهنم خالی شده. خرفت شده‌ام.

از معضلاتی که همیشه در زندگی داشته‌ام ناتوانی در تطبیق خودم در گذشته، با شخصیت و وضعیت فعلی‌ام است. این مهم‌ترین دلیلی‌ست که یادگاری نگه می‌دارم. یادگاری‌ها کمک  می‌کنند سِیر تغییر را ببینم. ذهنم در هر فراغتی داستان می‌سازد و ترجیح می‌دهم برای کنترلِ داستان‌سازی‌اش از هر چیزی سندی داشته باشم. 

حالا مطمئن نیستم هویت‌سازی چقدر درست است. امّا در هفته‌ی اخیر شدیداً دچار حسّ بی‌هویتی شده‌ام. آدم‌ها معمولاً هر لحظه‌ی زندگی‌شان را با تکیه کردن به تصویری از خودشان (که شامل وضعیتشان در دوره‌های مختلف‌ است) سپری می‌کنند. این روزها زندگی می‌کنم و حینش هیچ گذشته‌ای را برای خودم متصوّر نیستم. تصاویر گسسته‌ای از خودم در ذهن دارم که به‌هم‌پیوسته نمی‌شود. 

به نظرم می‌رسد که آدم‌ها با تکیه به گذشته به منافعی دست پیدا می‌کنند. اهمّیتی ندارد که این گذشته چقدر واقعی‌ست. مهم این است که شما مثلاً یک‌سری عقده از گذشته‌ی واقعی/ غیرواقعی‌تان به دست می‌آورید و با تکیه به آن حال را جلو می‌برید. یا بر طبق تجربه‌هایی که دارید (یا توهّمتان این است که دارید) تصمیم می‌گیرید. اینکه هرلحظه مانند نوزادی ازشکم‌مادردرآمده بی‌گذشته باشید تفاوت شگرفی با وقتی دارد که صاحب گذشته‌ای -و هر گذشته‌ای- هستید. 

شدیداً خالی‌ام و بی‌هویّت و حتّی نسبت به اینکه دست‌وپا کردنِ هویت چقدر درست است تردید دارم. منطقی این است خود آدم تصویری پیوسته از گذشته داشته باشد. نه چند تصویر گسسته و تکّه‌پاره. امّا من با گذشته بیگانه‌ام. چند دقیقه‌ی پیش سرمایه‌داری» بعد ماه‌ها پیام داد: دیدار کنیم.». تنها کسی‌ست که احساساتی مربوط به گذشته و صرفاً مربوط به گذشته را در من بیدار می‌کند. حتّی اینکه بعد از دیدن عکس پروفایلش فکر کردم چقدر زیباست هم ارتباطی به گذشته دارد. دیدار خواهم کرد. واقعیت این است که برای خلاصی از مخمصه‌ی فعلی، چشم‌ به انتظار معجزه هستم، آن هم از نوع معجزاتی که در کتاب‌ها و فیلم‌ها سروکلّه‌شان پیدا می‌شود، مثل دیدار نجات‌بخشی با یک آدم. البته از پیدا شدن کتابی حاوی رازهای ناشناخته‌ی جهان با خطّی کشف‌نشده و یا کشف کردن دفترچه‌ی خاطراتی از خودم که نشان می‌دهد گذشته‌ام با تصوّری فعلی‌ام تفاوت بارزی دارد و جادو شده‌ام هم استقبال می‌کنم. (خواستم اگر کسی هستید که کتاب یا دفترچه را در دست دارد یا اگر احیاناً خدا هستید ترجیحم را به اطّلاع رسانده باشم.)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها